عهد بستن دو تن با هم. معاهده کردن. معاهده. تسجیل. عهد. استعهاد. عهن. معاقده. تعاقد، همدیگر عهد و پیمان نمودن. املاه، پیمان نمودن و مبالغه کردن در آن. (منتهی الارب)
عهد بستن دو تن با هم. معاهده کردن. معاهده. تسجیل. عهد. استعهاد. عهن. معاقده. تعاقد، همدیگر عهد و پیمان نمودن. املاه، پیمان نمودن و مبالغه کردن در آن. (منتهی الارب)
شرط کردن. عهد کردن: نهاده ست پیمان که هرک این کمان کشد، دختر او را دهم بی گمان. اسدی. گر غزوه را پیمان نهی بر جای کفر ایمان نهی سی پارۀ قرآن نهی در هند بر جای وثن. ظهوری (از آنندراج)
شرط کردن. عهد کردن: نهاده ست پیمان که هرک این کمان کشد، دختر او را دهم بی گمان. اسدی. گر غزوه را پیمان نهی بر جای کفر ایمان نهی سی پارۀ قرآن نهی در هند بر جای وثن. ظهوری (از آنندراج)
آشکار کردن. واضح کردن. هویدا ساختن. عیان کردن: جام فرعونی خبر ده تا کجاست کآتش موسی عیان بنمود صبح. خاقانی. حور شود دست بریده چو من یوسف خاطر بنمایم عیان. خاقانی. سگ گزیده خصم و تیغ شه چو آب کآتش مرگ عیان خواهد نمود. خاقانی. و رجوع به عیان کردن شود
آشکار کردن. واضح کردن. هویدا ساختن. عیان کردن: جام فرعونی خبر ده تا کجاست کآتش موسی عیان بنمود صبح. خاقانی. حور شود دست بریده چو من یوسف خاطر بنمایم عیان. خاقانی. سگ گزیده خصم و تیغ شه چو آب کآتش مرگ عیان خواهد نمود. خاقانی. و رجوع به عیان کردن شود